من عادت به این تنهایی لعنتی ندارم...
و می بایست هرجور که شده طاقت بیارم در برابر این درد...
و من اسیری شدم در دستان عشق و بیخیالی...
وعجب دنیای غریبانه ای دارم بدون تو...
ترسم از این است که روزی در این تنهایی بمیرم آن هم بی تو...
تو کمکم کن که جان بازگردد به من بی مقدار...
ومن دارم تاوان چیزی را میدهم به نام"دلتنگی"...
کاش بیایی که دنیایم زیباتر از همیشه شود...
و آرامش را همه در وجود تو میبینم...
نظرات شما عزیزان: